چکیده :
ترجمه ماشینی :
"این یک سوال جالب و تا حد زیادی ناشناخته است که آیا ارسطو در عمل به ایده کلی علم و قواعد روشی که در تحلیل خود ترسیم شده است وفادار است یا خیر".
نگران کاوش است هدف این مطالعه ارائه یک راه حل دقیق و قطعی برای مشکل نیست، بلکه پیشنهاد زمینه ای است که در آن می توان به چنین راه حلی دست یافت.
علاوه بر این، این مطالعه نه به عنوان نقدی تاریخی از یک مسئله تاریخی در یک نویسنده کلاسیک، بلکه به عنوان یک تحقیق فلسفی در ریشههای یک پرسش فلسفی همیشگی در ارسطو است.
ساختار مطالعه به شرح زیر است: در فصل اول، مسئله بیان میشود و حالتهای ممکن پاسخ به مسئله به طور خلاصه بررسی میشود تا چارچوب پاسخی که در اینجا ارائه میشود، تنظیم شود.
فصل دوم تلاش میکند، از طریق بررسی متون معینی از تحلیلهای پسین و جاهای دیگر، عناصر خاصی را در تفسیر سنتی مقاصد روششناختی ارسطو که مشکل اثبات را ایجاد کردهاند، مشخص کرده و به آن اعتراض کند.
آموزه های ارسطو در مورد ماهیت دانش شامل ارجاع هم به موضوع متمایز دانش و هم به روانشناسی شناخت می شود.
در یک زمان ارسطو یک گزارش ذهنی تر و روان شناختی تر، و در زمان های دیگر گزارشی مبتنی بر ابژه بیشتر از آنچه برای دانش ضروری است ارائه می دهد.
در فصل سوم پیشنهاد میشود که ما باید شیوهای را بررسی کنیم که ارسطو این دو جنبه را در طراحی روششناسی علم بررسی میکند.
از این رو، دیدگاه های ارسطو در مورد هدف علم به عنوان منبعی برای درک تعادل بین این دو جنبه در نوشته های او مورد بررسی قرار می گیرد.
در اینجا بحث میشود که وقتی میخواهیم مقاصد روششناختی ارسطو را در مورد قیاس آخرالزمانی درک کنیم، نباید اهمیت اندیشه ارسطو را دست کم بگیریم.
این آموزه است که عمدتاً ارسطو را قادر میسازد تا دکترینی روششناختی ایجاد کند که با گزارشهای او از ماهیت دانش سازگار باشد.
فصل چهارم شواهدی را برای درک تجزیه و تحلیل بهعنوان آموزش تکنیک انتقادی و اینکه چرا ارسطو احساس میکند که قیاس آخرالزمانی برای وظیفه انتقال یافتهها مناسب نیست، در نظر میگیرد.
موضوع اصلی این فصل بررسی آموزه ارسطویی است که معتقد است آموزش منطقی ارائه شده توسط تجزیه و تحلیل، یک امر را تشکیل می دهد و به این ترتیب، برای وظیفه انتشار نامناسب است.
فصل پنجم نتایج بحث را گرد هم میآورد و تلاش میکند تا زمینه ارسطویی خاص را بازسازی کند که نظریه و عمل ارسطو را منسجم میکند و ممکن است تعیین درجه سازگاری را در سراسر آثار او ممکن کند.
مدلی ارائه میشود که، پیشنهاد میشود، موضع مورد نظر ارسطو را برای آن دسته از قضاوتهای نشاندادهشده در تحلیل پسین در اقتصاد نظریه روششناختی و عمل ارسطو در علم و فلسفه، منعکس میکند.
"it is an interesting and largely unexplored question whether aristotle is in practice faithful to the general idea of science, and to the rules of method, sketched in his analytics".it is this issue, "the problem of demonstration," which this study is concerned to explore.
the objective of this study is not so much to render a detailed and definitive solution to the problem, but rather to suggest a context within which such a solution may be reached.
further, this study is intended not as an historical critique of an historical question in a classical author but as a philosophical enquiry into the roots, in aristotle, of a perennial philosophical question.
the structure of the study is as follows: in the first chapter the problem is stated, and the possible modes of response to the problem are briefly canvassed, in order to set the framework of the response to be offered here.
the second chapter attempts, through an examination of certain texts from the posterior analytics and elsewhere, to specify and to raise objections to the particular elements in the traditional inter¬ pretation of aristotle's methodological intentions which have generated the problem of demonstration.
aristotle's teachings concerning the nature of knowledge include reference both to the distinctive object of knowledge and to the psychology of knowing.
at one time aristotle gives a more subjective and psychological, at other times a more object-based account of what is essential to knowledge.
in the third chapter it is suggested that we must examine the manner in which aristotle accommodates these two aspects when he comes to design a methodology of science.
aristotle's views on the aim of science are, therefore, examined as a source of insight into the balance struck between these two aspects in his writings.
it is here argued that when we attempt to understand aristotle's methodological intentions concerning the apodeictic syllogism we must not underestimate the importance in aristotle's thought of the doctrine.
it is this doctrine which, chiefly, enables aristotle to produce a methodological doctrine which is consistent with his accounts of the nature of knowledge.
chapter four considers the evidence for understanding the analytics as a training in critical technique, and why aristotle feels that the apodeictic syllogism is unsuited to the task of communicating findings.
the principal theme of this chapter is an examination of the aristotelian doctrine which holds that the logical training as provided by the analytics constitutes a and, as such, is unsuited to the task of publication.
chapter five draws together the results of the discussion, and attempts to reconstruct the specific aristotelian context which renders aristotle's theory and practice coherent, and which may make it possible to determine the degree of consistency operative throughout his works.
a model is presented which, it is suggested, reflects the position intended by aristotle for those bodies of demonstrated judg¬ ments prefigured in the posterior analytics within the economy of aristotle's methodological theory and practice in science and philosophy.